شعر شاید این آخرا
به نام حق
هنوزم یادم میاد یادم میاد اون اولا اون آغاز راه پرماجرا اون نطفه ز بند ناف جهان بی امان آویزون پر خون بی جون بی درمون داغون نابینا تو زندون دنیا این چرخ گردون سرگردون پریشون تو زمین پی نون با غوغا. اون از آسمون بی نشون که پر رنگین کمون بود جاری میشد یه صدا خدا تو گوش ها لالایی میشد چشا در میومد و زبونا لال میشدن با جیغ مادرا میون این دردای خونه خراب با زخم داورا سوت میکشیدن با تکل رو سرا سرای درباری های دردسر در به درا .. حیوونا پرنده ها با ترس و آه میگن کین این آدما که با سودای این ناکجا بی پروا میرن به ته چاه به انتهای قهقرا.. آخه مشکلا پنهون بودن رو سقف آرزو های اشتباه این لاغرا.. خاک جنگل کوه می شد رود آب می آورد به دریا بعد به ساحل ابرا با صاعقه آتش میکشیدن و خاکستر رو باد می برد با این همه بزدل خرا جنگا روز و شبا تو نور ها تاریکی ها بین بی مهری خورشید و ماه نمیشد بپا صلح بین ستاره ها تماشاچیا مردا و زنا من و تو ما میشدیم تا بشیم آزاد ز استبداد اما شدیم درگیر سایه ها زنا بپاشد و تازیانه ها روی این احمق بیگناه خلاصی نداشت این نطفه ی پر تکرار نفرین بی پناه.
با این تغییر بی تفسیر بی دروغ آشنا تو این هوای غم آلود بی همنفس بی کس خوب می شدیم و خوب میشد که حکم دل بود و پدر بی بی در نمیومد تاخشت بشه واسه دیوار باورا پیکی با گیشنیز که اسبی بود سفید و سیاه خسته و گشنه آگاه میکرد و میداد مژده که سر خرمنا میشن سربازای عاشق عاصی (گوتی و اکساسی) شاه شاید این پایان طاقت فرسا شاید این آخرا....
امیررضا حیدری
مرداد ۱۴۰۱
A-W