در این عالم مدهوش آگاه ز بی هوش شدگان می بودم
در این بادیه بسیار خبردار که این قافله سر دار می آمد ز جان می بودم
زمین و زمان نیست تنها بر آیین خلق جهان
که من تنها گرفتار بین زمین و آسمان در دو جهان می بودم
در بهار دل پُر کین خجل گشته خزان می بودم
در این تنگنای دگرگون شده ی قاب زبان نهان می بودم
و چه شگفتی عالمی است این نشان این هیچ بزرگ
که هیچ مپندار مرا که بر درون دار برآشفته ی این دشت بلا توان می بودم
در این عالم بی خبر از من در این غفلت از خویشتن
به خودآ که به خدا به ایمانت درمان می بودم
#امیررضاحیدری
دی 1401