شعر،متن،دلنوشت

اشعار،متن ها و دلنوشت های خودم را مینویسم

شعر،متن،دلنوشت

اشعار،متن ها و دلنوشت های خودم را مینویسم

شعر،متن،دلنوشت
آخرین مطالب

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

بر همه هی اصرار

و بر تو هی انکار

هی تکرار و تکرار و تکرار

این پایان کی می رسید اینبار

 

#امیررضاحیدری

فروردین 1402

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۲ ، ۱۴:۲۷
امیررضا حیدری

در این عالم مدهوش آگاه ز بی هوش شدگان می بودم

در این بادیه بسیار خبردار که این قافله سر دار می آمد ز جان می بودم

زمین و زمان نیست تنها بر آیین خلق جهان

که من تنها گرفتار بین زمین و آسمان در دو جهان می بودم

در بهار دل پُر کین خجل گشته خزان می بودم

در این تنگنای دگرگون شده ی قاب زبان نهان می بودم

و چه شگفتی عالمی است این نشان این هیچ بزرگ

که هیچ مپندار مرا    که بر درون دار برآشفته ی این دشت بلا توان می بودم

در این عالم بی خبر از من در این غفلت از خویشتن   

به خودآ که به خدا به ایمانت درمان می بودم

 

#امیررضاحیدری

 

دی 1401

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۰۱ ، ۱۸:۱۸
امیررضا حیدری

به نام حق

هنوزم یادم میاد یادم میاد اون اولا اون آغاز راه پرماجرا اون نطفه ز بند ناف جهان بی امان آویزون پر خون بی جون بی درمون داغون نابینا تو زندون دنیا این چرخ گردون  سرگردون پریشون تو زمین پی نون با غوغا. اون از آسمون بی نشون که پر رنگین کمون بود جاری میشد یه صدا خدا تو گوش ها لالایی میشد  چشا در میومد و زبونا لال میشدن با جیغ مادرا  میون این دردای خونه خراب با زخم داورا سوت میکشیدن با تکل رو سرا  سرای درباری های دردسر در به درا .. حیوونا پرنده ها با ترس و آه میگن کین این آدما  که با سودای این ناکجا بی پروا میرن به ته چاه به انتهای قهقرا.. آخه مشکلا پنهون بودن رو سقف آرزو های اشتباه این لاغرا.. خاک جنگل کوه می شد رود آب می آورد به دریا بعد به ساحل ابرا با صاعقه آتش میکشیدن و خاکستر رو باد می برد با این همه بزدل خرا   جنگا روز و شبا تو نور ها تاریکی ها بین بی مهری خورشید و ماه نمیشد بپا صلح بین ستاره ها تماشاچیا مردا و زنا  من و تو ما میشدیم تا بشیم آزاد ز استبداد اما شدیم درگیر سایه ها  زنا بپاشد و تازیانه ها روی این احمق بیگناه خلاصی نداشت این نطفه ی پر تکرار نفرین بی پناه. 

با این تغییر بی تفسیر بی دروغ آشنا تو این هوای غم آلود بی همنفس بی کس خوب می شدیم و خوب میشد که حکم دل بود و پدر بی بی در نمیومد تاخشت بشه واسه دیوار باورا    پیکی با گیشنیز که اسبی بود سفید و سیاه خسته و گشنه  آگاه میکرد و میداد مژده که سر خرمنا میشن سربازای عاشق عاصی (گوتی و اکساسی) شاه شاید این پایان طاقت فرسا  شاید این آخرا....

 

امیررضا حیدری

مرداد ۱۴۰۱

 

A-W

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۰۱ ، ۰۵:۰۹
امیررضا حیدری

پس این همه جنگ چه بود؟!

نان آغشته به خون به روی یک سنگ چه بود؟

آن همه افتخار و هیاهوی پُر ننگ چه بود؟

آن دل بیمار پُر بیداد ز استبداد دلتنگ چه بود؟

مگر آدمی چه بود؟! که بود؟!

آن آدم پُر خیال بی خیال پُررنگ یک رنگ یا بی رنگ چه بود؟!

پس این همه جنگ چه بود؟! ...

پ.ن: آن جوامع پرشور منحوس الدنگ خسته ز این همه جنگ چه بود؟!
 

#امیررضاحیدری

اسفند 1400

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۰۰ ، ۲۱:۱۳
امیررضا حیدری

نعره بر موج میزنم گاه بی صداست

گاه هم این شکوه ها بی انتهاست

چو نسیم لا به لای گیسوانت موج سواری میکنم

نوری که در چشمانت برق میزند چه آشناست

پس انعکاس هستی و کیهان اینجاست

پیداست هم وغمی نیست در عالم تنهاییم

آدمی نیست همه در خیال بود این آدم کجاست؟!

دی 1400

#امیررضاحیدری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۰ ، ۱۲:۲۴
امیررضا حیدری

آنچه بود از نیکی و خیرخواهی ما

حاصلش شد شرّ و بدنامی ما

هرچه بود از دوستی و یاری ما

قدر نبود و کَس نبود که رسد به یاری ما

گر نبود دستی به جز دست خدا

بود خِرد ما ، دست الهی ما

#امیررضاحیدری

آذر 1400

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۰ ، ۲۲:۳۶
امیررضا حیدری

حقا ما را در جهانت پنهان کرده ای

کنج رندانه زندانت ویران کرده ای

انسانی نیست آنچه کرده ای هرچه با ما کرده ای

پشت مصلح چشمانت عریان کرده ای

.

ما که نبودیم بذله گویی بیش

زدند مارا ز هر سویی نیش

پیش از آن که نماند هیچ از ما و کیش خویش

راهی بنما حقا به ما به من درویش

.

هرچه کرده ایم ما به خود کرده ایم

بی خودی هر کور و کری را ما بت کرده ایم

آخوری وا کرده ایم در جیب و مغزمان

خودرا بنده و مهلکی را صاحب خود کرده ایم

 

#امیررضاحیدری

مهر1400

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۰۹:۴۲
امیررضا حیدری

پاشو پاشو بلند شو بلند شو 

دوباره باز بلند کن تو از نو

پرچمو بکوب زمینو بگو بلند تو بلندتو

میسازیم ایرانو ما از نو ما از نو

هر صبح که پامیشم هیچ تغییری نیست

گرفتم با مغزم تو درگیری بیست 

پس کیست که میگه تو و من یعنی ما  این یعنی چیست؟!

خا این چیزی نیست  خیس میکنن تیز میکنن

ریز ریز میکنن افکارو میریزن تو دیس 

پس هیس نگو که اینجا آزادی نیست

چون کسی دنبال آگاهی نیست

هیچ تغییری نیست هیچ تغییری نیست

هر شب واس مُردن تردیدی نیست 

فریاد گرسنه تر از دهان تو رفاه

ماشه رو میکشن واس آدم بیگناه

دیگه چشمی نمونده همه موندن بی نگاه

باز هم اتحاد بستن واس من بی جناح

#امیررضاحیدری

مرداد ۱۴۰۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۱۲
امیررضا حیدری

نمیدانی ای غافل:

سال ها آواره نبودی که بفهمی ماندن یعنی چه

غریبانه در وطن از وطن خواندن یعنی چه

در سکوت زیاد فریاد آزادی  سر دادن یعنی چه

مپرس ای بی دل که آن دل غافل چه داند

که بی درد را غم دردمند بی درمان بودن یعنی چه

مهربانی کنی تا به ابد اما ندانی بی مهری دیدن یعنی چه

ندانی ای بی دل ناخرد اشک خون ریختن تن به آگاهی دادن یعنی چه

 

#امیررضاحیدری

خرداد 1400

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۲
امیررضا حیدری

بوی خوشت آمد و من غزلی ناب می دیدم

بودم تشنه و خشکیده لبی تورا چو آب می دیدم

هرچه بود پیرامون من بیابان بود و بس 

آمدی احتمالا تورا سراب می دیدم

لبان سرخت که نگو چو عسل همچو شراب می دیدم

آنقدر زیبا بودی که انگار همه بود وهم و خیال

هرچه بود دوست داشتم مثل اینکه خواب می دیدم

 

#امیررضاحیدری

مهر 1398

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۲۰:۵۳
امیررضا حیدری