بر همه هی اصرار
و بر تو هی انکار
هی تکرار و تکرار و تکرار
این پایان کی می رسید اینبار
#امیررضاحیدری
فروردین 1402
بر همه هی اصرار
و بر تو هی انکار
هی تکرار و تکرار و تکرار
این پایان کی می رسید اینبار
#امیررضاحیدری
فروردین 1402
به نام حق
هنوزم یادم میاد یادم میاد اون اولا اون آغاز راه پرماجرا اون نطفه ز بند ناف جهان بی امان آویزون پر خون بی جون بی درمون داغون نابینا تو زندون دنیا این چرخ گردون سرگردون پریشون تو زمین پی نون با غوغا. اون از آسمون بی نشون که پر رنگین کمون بود جاری میشد یه صدا خدا تو گوش ها لالایی میشد چشا در میومد و زبونا لال میشدن با جیغ مادرا میون این دردای خونه خراب با زخم داورا سوت میکشیدن با تکل رو سرا سرای درباری های دردسر در به درا .. حیوونا پرنده ها با ترس و آه میگن کین این آدما که با سودای این ناکجا بی پروا میرن به ته چاه به انتهای قهقرا.. آخه مشکلا پنهون بودن رو سقف آرزو های اشتباه این لاغرا.. خاک جنگل کوه می شد رود آب می آورد به دریا بعد به ساحل ابرا با صاعقه آتش میکشیدن و خاکستر رو باد می برد با این همه بزدل خرا جنگا روز و شبا تو نور ها تاریکی ها بین بی مهری خورشید و ماه نمیشد بپا صلح بین ستاره ها تماشاچیا مردا و زنا من و تو ما میشدیم تا بشیم آزاد ز استبداد اما شدیم درگیر سایه ها زنا بپاشد و تازیانه ها روی این احمق بیگناه خلاصی نداشت این نطفه ی پر تکرار نفرین بی پناه.
با این تغییر بی تفسیر بی دروغ آشنا تو این هوای غم آلود بی همنفس بی کس خوب می شدیم و خوب میشد که حکم دل بود و پدر بی بی در نمیومد تاخشت بشه واسه دیوار باورا پیکی با گیشنیز که اسبی بود سفید و سیاه خسته و گشنه آگاه میکرد و میداد مژده که سر خرمنا میشن سربازای عاشق عاصی (گوتی و اکساسی) شاه شاید این پایان طاقت فرسا شاید این آخرا....
امیررضا حیدری
مرداد ۱۴۰۱
A-W
نعره بر موج میزنم گاه بی صداست
گاه هم این شکوه ها بی انتهاست
چو نسیم لا به لای گیسوانت موج سواری میکنم
نوری که در چشمانت برق میزند چه آشناست
پس انعکاس هستی و کیهان اینجاست
پیداست هم وغمی نیست در عالم تنهاییم
آدمی نیست همه در خیال بود این آدم کجاست؟!
دی 1400
#امیررضاحیدری
آنچه بود از نیکی و خیرخواهی ما
حاصلش شد شرّ و بدنامی ما
هرچه بود از دوستی و یاری ما
قدر نبود و کَس نبود که رسد به یاری ما
گر نبود دستی به جز دست خدا
بود خِرد ما ، دست الهی ما
#امیررضاحیدری
آذر 1400
حقا ما را در جهانت پنهان کرده ای
کنج رندانه زندانت ویران کرده ای
انسانی نیست آنچه کرده ای هرچه با ما کرده ای
پشت مصلح چشمانت عریان کرده ای
.
ما که نبودیم بذله گویی بیش
زدند مارا ز هر سویی نیش
پیش از آن که نماند هیچ از ما و کیش خویش
راهی بنما حقا به ما به من درویش
.
هرچه کرده ایم ما به خود کرده ایم
بی خودی هر کور و کری را ما بت کرده ایم
آخوری وا کرده ایم در جیب و مغزمان
خودرا بنده و مهلکی را صاحب خود کرده ایم
#امیررضاحیدری
مهر1400
پاشو پاشو بلند شو بلند شو
دوباره باز بلند کن تو از نو
پرچمو بکوب زمینو بگو بلند تو بلندتو
میسازیم ایرانو ما از نو ما از نو
هر صبح که پامیشم هیچ تغییری نیست
گرفتم با مغزم تو درگیری بیست
پس کیست که میگه تو و من یعنی ما این یعنی چیست؟!
خا این چیزی نیست خیس میکنن تیز میکنن
ریز ریز میکنن افکارو میریزن تو دیس
پس هیس نگو که اینجا آزادی نیست
چون کسی دنبال آگاهی نیست
هیچ تغییری نیست هیچ تغییری نیست
هر شب واس مُردن تردیدی نیست
فریاد گرسنه تر از دهان تو رفاه
ماشه رو میکشن واس آدم بیگناه
دیگه چشمی نمونده همه موندن بی نگاه
باز هم اتحاد بستن واس من بی جناح
#امیررضاحیدری
مرداد ۱۴۰۰
نمیدانی ای غافل:
سال ها آواره نبودی که بفهمی ماندن یعنی چه
غریبانه در وطن از وطن خواندن یعنی چه
در سکوت زیاد فریاد آزادی سر دادن یعنی چه
مپرس ای بی دل که آن دل غافل چه داند
که بی درد را غم دردمند بی درمان بودن یعنی چه
مهربانی کنی تا به ابد اما ندانی بی مهری دیدن یعنی چه
ندانی ای بی دل ناخرد اشک خون ریختن تن به آگاهی دادن یعنی چه
#امیررضاحیدری
خرداد 1400
بوی خوشت آمد و من غزلی ناب می دیدم
بودم تشنه و خشکیده لبی تورا چو آب می دیدم
هرچه بود پیرامون من بیابان بود و بس
آمدی احتمالا تورا سراب می دیدم
لبان سرخت که نگو چو عسل همچو شراب می دیدم
آنقدر زیبا بودی که انگار همه بود وهم و خیال
هرچه بود دوست داشتم مثل اینکه خواب می دیدم
#امیررضاحیدری
مهر 1398