متن دلنوشت
شاید باید رفت.. آنقدر رفت تا گم شد...
من که در میان سفیدی و سیاهی می روم ..هر دو مرا در میان خود میکشند اما من مانند بقیه نیستم
در بین دو مسیر راه میروم راهی را میروم که هر دو فکر میکنند مسیر خودشان درست و مسیر من غلط
است ولی این خود کاملا بالعکس است. راه زیادی است حتی برای درک کردن و فهمیدن راهی که میروم.
حال از آغاز به پایان یا از پایان به آغاز!؟...
تعلقی به هیچ چیز یا جایی ندارم مسیری که میروم هیچکس نمیرود درحالی که همه بایستی از ان مسیر
بروند.شاید بخاطر همین کسی که وارد این مسیر شود به آسانی به مقصد نخواهد رسید و شاید هیچوقت
نرسد چون مسیری برای این راه ساخته نشده..اما من آن را هموارتر خواهم کرد. پس بجای چپ و راست و یا
برگشت به سمت مستقیم برو حتی اگر هیچ مسیری نداشته باشد و یا پر از موانع مختلف باشد حتی اگر
گیر کنی روزها ماه ها سال ها مهم نیست مگر فکر میکنی تا کی زنده هستی.. هرچه میخواهد
بشود..برو...
ما رسالتمان را تمام میکنیم به نوعی کلنگ راهمان را میزنیم این وظیفه بعد از ما است که این راه را ادامه
دهند.. حال گیری یا نه..
#امیررضاحیدری
شهریور 1398