متن دلنوشت
اینقدر درد و غم دارم اینقدر حرف دارم که بزنم ولی تو هیچ جا جانمیشه اصن نمیدونم از کجا باید بگم از
چی بگم ولی همه ی بدبختی ها و درد ها رو نادیده بگیرم.. یکی از سوال هایی که از خودم می پرسم
اینکه چرا این همه خوبی میکنی بدی میبینی وقتی ی بچه ی کوچیک که بهش میگم من که این همه برات
آدامس میخرم شکلات میگیرم اینقدر دوستت دارم چرا منو همش اذیت میکنی چرا هر موقع به نفعت نباشه
منو میزنی یا بهم میگی ازت بدم میاد ولی تا آدامس یا شکلات بخوای ازم میخوای واست بگیرم و بهت بدم
البته چون بچه بود میگفتم اشکال نداره بچس ولی وقتی این همه مشکل سرت میاد خوب که فکر میکنی
میبینی وقتی یه بچه ی سه چهار ساله اینطوریه دیگه چه انتظاری از بزرگاش می تونم داشته باشم.
خستم،خیلی خستم اونقدر که دیگه بدون اینکه چیزی بگم یا از خودم دفاع کنم فقط میخوام برم
ی جای دور، خیلی دور فقط گم و گور شم...
#امیررضاحیدری
فروردین 1397