شعر،متن،دلنوشت

اشعار،متن ها و دلنوشت های خودم را مینویسم

شعر،متن،دلنوشت

اشعار،متن ها و دلنوشت های خودم را مینویسم

شعر،متن،دلنوشت
آخرین مطالب

۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیررضاحیدری» ثبت شده است

در من سکوت، منی فریاد میزند

فریادی از جنس بغض و درد

از جنس خشم و آگاهی

از بیداری ، آزادی ...

... فریاد کن ...

دی 1400

#امیررضاحیدری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۰ ، ۲۰:۲۶
امیررضا حیدری

نعره بر موج میزنم گاه بی صداست

گاه هم این شکوه ها بی انتهاست

چو نسیم لا به لای گیسوانت موج سواری میکنم

نوری که در چشمانت برق میزند چه آشناست

پس انعکاس هستی و کیهان اینجاست

پیداست هم وغمی نیست در عالم تنهاییم

آدمی نیست همه در خیال بود این آدم کجاست؟!

دی 1400

#امیررضاحیدری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۰ ، ۱۲:۲۴
امیررضا حیدری

آبی چشمانت اقیانوس بی انتهاست

عمق نگاهت مرا در خود غرق میکند

ای که بی مِی مست میکنی و دیوانه

رسالتم با نگاه به تو تمام خواهد شد

دی 1400

#امیررضاحیدری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۰ ، ۱۴:۱۶
امیررضا حیدری

آنچه بود از نیکی و خیرخواهی ما

حاصلش شد شرّ و بدنامی ما

هرچه بود از دوستی و یاری ما

قدر نبود و کَس نبود که رسد به یاری ما

گر نبود دستی به جز دست خدا

بود خِرد ما ، دست الهی ما

#امیررضاحیدری

آذر 1400

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۰ ، ۲۲:۳۶
امیررضا حیدری

حقا ما را در جهانت پنهان کرده ای

کنج رندانه زندانت ویران کرده ای

انسانی نیست آنچه کرده ای هرچه با ما کرده ای

پشت مصلح چشمانت عریان کرده ای

.

ما که نبودیم بذله گویی بیش

زدند مارا ز هر سویی نیش

پیش از آن که نماند هیچ از ما و کیش خویش

راهی بنما حقا به ما به من درویش

.

هرچه کرده ایم ما به خود کرده ایم

بی خودی هر کور و کری را ما بت کرده ایم

آخوری وا کرده ایم در جیب و مغزمان

خودرا بنده و مهلکی را صاحب خود کرده ایم

 

#امیررضاحیدری

مهر1400

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۰ ، ۰۹:۴۲
امیررضا حیدری

نه پایانی بود براش نه آغازی  هم محبوب اهریمن بود هم عزیز خدا...

از آغازی به پایانی و از پایانی به آغاز دگر

اما سرانجام این لوپ پرتکرار به پایان می رسد..

و این پایان کجاست؟!

 

#امیررضاحیدری

دی 1396

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۰ ، ۱۰:۵۸
امیررضا حیدری

پاشو پاشو بلند شو بلند شو 

دوباره باز بلند کن تو از نو

پرچمو بکوب زمینو بگو بلند تو بلندتو

میسازیم ایرانو ما از نو ما از نو

هر صبح که پامیشم هیچ تغییری نیست

گرفتم با مغزم تو درگیری بیست 

پس کیست که میگه تو و من یعنی ما  این یعنی چیست؟!

خا این چیزی نیست  خیس میکنن تیز میکنن

ریز ریز میکنن افکارو میریزن تو دیس 

پس هیس نگو که اینجا آزادی نیست

چون کسی دنبال آگاهی نیست

هیچ تغییری نیست هیچ تغییری نیست

هر شب واس مُردن تردیدی نیست 

فریاد گرسنه تر از دهان تو رفاه

ماشه رو میکشن واس آدم بیگناه

دیگه چشمی نمونده همه موندن بی نگاه

باز هم اتحاد بستن واس من بی جناح

#امیررضاحیدری

مرداد ۱۴۰۰

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۱۲
امیررضا حیدری

سال ها مبارزه و تلاش و مجادله مارا ندیدند و هیچ کاری نکردند و بدتر بار هایی هم بر دوشمان گذاشتند 

حال هم بعد از شکست ها و ضربه خوردن های فراوان و بستن دستو پاهایمان و انداختن به یک گوشه در

تنهایی و تاریکی  مطلق حال که خیلی زود بی حال و پیرمان کردند.. انتظار حرکتی دارند بااین که با تمام این

جوانب باز هم اگر نتوانستیم جسمی هم کاری .. روحی و فکری سعی در کمک به دیگران داشتیم که چه

بسا آن هم خسته و بیمار بود...

با این که هرکاری برای اهداف وعلایقمان کردیم اما بازهم به هرکاری تن ندادیم تا نه خودمان نه هنرمان و 

نه شرفمان را زیر سوال ببریم... برای مال دنیا و بخاطر هیچ چیزی حاظر به فروختن خودمان و هنرمان

نخواهیم بود حتی اگر تا به ابد در تنهایی و فقر بمیریم...

و بدانید که هیچکس در کنار ما نبود و نماند  وهیچ حمایتی  نکرد پس اشک تمساح هم بعد از مرگمان 

نریزد کسی ... من همه چیزم را برای مردمم و کشورم و برای انسانیت دادم..

و جز وظیفه انجام ندادم...

 

#امیررضاحیدری

خرداد 1400

امیررضاحیدری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۲۲
امیررضا حیدری

نمیدانی ای غافل:

سال ها آواره نبودی که بفهمی ماندن یعنی چه

غریبانه در وطن از وطن خواندن یعنی چه

در سکوت زیاد فریاد آزادی  سر دادن یعنی چه

مپرس ای بی دل که آن دل غافل چه داند

که بی درد را غم دردمند بی درمان بودن یعنی چه

مهربانی کنی تا به ابد اما ندانی بی مهری دیدن یعنی چه

ندانی ای بی دل ناخرد اشک خون ریختن تن به آگاهی دادن یعنی چه

 

#امیررضاحیدری

خرداد 1400

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۲
امیررضا حیدری

بوی خوشت آمد و من غزلی ناب می دیدم

بودم تشنه و خشکیده لبی تورا چو آب می دیدم

هرچه بود پیرامون من بیابان بود و بس 

آمدی احتمالا تورا سراب می دیدم

لبان سرخت که نگو چو عسل همچو شراب می دیدم

آنقدر زیبا بودی که انگار همه بود وهم و خیال

هرچه بود دوست داشتم مثل اینکه خواب می دیدم

 

#امیررضاحیدری

مهر 1398

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۲۰:۵۳
امیررضا حیدری