شعر،متن،دلنوشت

اشعار،متن ها و دلنوشت های خودم را مینویسم

شعر،متن،دلنوشت

اشعار،متن ها و دلنوشت های خودم را مینویسم

شعر،متن،دلنوشت
آخرین مطالب

۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیررضاحیدری» ثبت شده است

من هیچ احدی رو جز خدا قبول ندارم و از هر حذب و جناحی متنفرم.. آدمی را آدمیت لازم است.. شاید 

یه جاهایی شک کردم و از خدا پوزش میخوام ولی خدا بهم اثبات شده.. خدارو باید درون خودمون پیدا کنیم.

خدا به همه ی ما عقل داده قدرت تصمیم گیری داده اراده داده و چیزای دیگه.. چرا باید این هارو بدست

دیگران بدیم..پس همه چی تقصیر خودمونه اول باید خودمون رو اصلاح کنیم . .وقتی خودمون به خودمون 

رحم نمیکنیم از دیگران چه انتظاری میشه داشت؟! به کسی که نمیفهمه و به نفهمیش اعتقاد و ایمان داره 

هیچوقت نمیشه چیزی بهش فهموند پس توضیح دادن به اون بی فایدست.. زندگی که فقط اسمش

زندگی باشه بدرد نمیخوره.. هرکسی هرکاری کردرو دنبال یا تکرار نکنیم خودمون رو پیدا کنیم

اگر جای پیشرفتی هست ادامه بدیم.. جنگیدن برای زمانیه که ارزشش رو داشته باشه...

#امیررضاحیدری

خرداد 1388

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۴۷
امیررضا حیدری

درد میدونی چیه؟ همین بقلت باشه ولی دستت بهش نرسه...

.

اگه قرار باشه هرکی هرکاری میکنه من هم همون کارو انجام بدم دیگه چه فرقی با دیگران دارم؟ 

پس من درونم چی میشه؟من کیم؟ من چیم؟ خودم چی میشه؟

.

چه بگویم که سخنی نیست مرا وقتی در دل دارم دلتنگی

.

گر پریشانیم از حال دلم نیست
بفروشید دلم به بازار ریاکار

.

سقوط من آزادی است

.

حال بگو از همه احوال بگو آنچه تا حالا نگفتی ولی حالا بگو

.

چه کنیم هرچه کیم ساده دلیم

چه کنیم هرچه کنیم باید کنیم

.

گر تمام کائنات و هستی را بشکافم ندانم دلبر ذره ای از حال تورا

.

درد مرا همچو منی داند و بس تو چه دانی حال تن بی جان من  و روح خسته و بیمارو بی درمان مرا

.

- اگر بین دوراهی قراربگیری کدوم سمت میری؟ - چپ یا راست؟

+مستقیم...

.

چشم بینا میخوایم چیکار    گوش شنوا میخوایم چیکار

وقتی نه چشمی هست ببیند مارا    و نه گوشی که بشنود مارا

.

تا نبینمت چگونه بینم با چشمان پیرم که سویی ندارد  تو بشکاف بگو تا ببینم 

.

من بی ادب مست   به از صد جماعت پست وآفتاب پرست

.

آنچه ناکسان کردند با وطن   بماند که از نادانی ما بود     کسان را چه کنیم که پنهان و آشکار وطن فروشند

.

آنکه وطن بفروخت برای تن      اصل  خود بفروخت

.

ما در گمنامی خود گم گشته ایم

.

انقدر من ها در من مُرد که دگر هیچ چیز از من نماند

.

و بگویید و بنویسید تنها آمد  تنها ماند و تنها رفت...

.

ما سال ها است مُردیم

.

تنم مانند وطنم درحال فروپاشی و نابودی است

.

پاسخ خوبی بدی نیست    به هر کس خوبی صحیح نیست

.

خرم تر از این دشت دیدن روی توست  هرجا وجود توست همانجاست بهشت.. دی1400

.

وما بازخواهیم گشت از دیداری جانکاه به سوی مسلخ غبار در انتظار آنچه که پایان بود سرآغاز می شود از پی ویرانی اوج میگیریم تا رهایی... وآگاهی ما رهایی ما خواهد بود.  اسفند1400

.

سر به سر پوچ دیدم جهان را
این جهان لا مکان را     
هیچ است و الا هیچ در اندر خمیم
از ازل خموشی زبان را    . اسفند۱۴۰۰

.

نمیدانم که درد هایم را چگونه بازگو کنم آنگاه که تمام جسم و روحم پر از زخم های بیشمار است.. دی ۱۴۰۲

.

چگونه میشود شخصی خودخواهانه اعمال و رفتار و انتظاری که از خودش میرفته را فراموش کرده اما همچنان از طرف مقابل انتظار هایی داشته باشد و همچنین انتظار دریافت پاسخ از عملکرد خویش را نداشته و نپذیرد؟!... 

ذاتا انسان وقتی ذره ای درک از اندیشه و نگرش های خود ندارد چگونه میتواند معنا و مفهوم دنیا و زندگی را درک کند؟!...  بهمن ۱۴۰۲

.

بدبخت و ظالم تر و حقیر تر از ملتی که حماقت های خود را تکرار کند وجود ندارد.#AW  تیر 1403

#امیررضاحیدری

1396-1399

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۲۴
امیررضا حیدری

اینقدر درد و غم دارم  اینقدر حرف دارم که بزنم ولی تو هیچ جا جانمیشه  اصن نمیدونم از کجا باید بگم از 

چی بگم ولی همه ی بدبختی ها و درد ها رو نادیده بگیرم.. یکی از سوال هایی که از خودم می پرسم 

اینکه چرا این همه خوبی میکنی بدی میبینی  وقتی ی بچه ی کوچیک که بهش میگم من که این همه برات

آدامس میخرم شکلات میگیرم اینقدر دوستت دارم چرا منو همش اذیت میکنی چرا هر موقع به نفعت نباشه 

منو میزنی یا بهم میگی ازت بدم میاد ولی تا آدامس یا شکلات بخوای ازم میخوای واست بگیرم و بهت بدم

البته چون بچه بود میگفتم اشکال نداره بچس ولی وقتی این همه مشکل سرت میاد خوب که فکر میکنی

میبینی وقتی یه بچه ی سه چهار ساله اینطوریه دیگه چه انتظاری از بزرگاش می تونم داشته باشم.

خستم،خیلی خستم اونقدر که دیگه بدون اینکه چیزی بگم یا از خودم دفاع کنم فقط میخوام برم 

ی جای دور، خیلی دور  فقط گم و گور شم...

#امیررضاحیدری

فروردین 1397

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۴۰
امیررضا حیدری

من به جایی تعلق ندارم بلکه به همه جا تعلق دارم

میشه گفت هرطور یا از هر نظریه ای حساب کنیم همه ی مردم جهان

باهم از یک خانواده یا فامیل میشوند.. مگر وقتی که انسان بوجود آمد

در ابتدا کشوری وجود داشت؟!

مگر نه آنکه همه از آنیم و به آن باز خواهیم گشت...

#امیررضاحیدری

شهریور 1390

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۲۱
امیررضا حیدری

جانا بیا که بی تو بی جان گشته ام

در غریبی خانه ویران گشته ام

گر چو نیستی تو در کنار من 

دگر یار از زندگی بیزار گشته ام

 

#امیررضاحیدری

فروردین1391

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۵۳
امیررضا حیدری

این همه سال رنج ودرد را تحمل کردم فقط برای رسیدن به تو..

اما این مسیر بین خانه هایمان نبود که مارا از هم دور میکرد مسیر بین دلهایمان و اندیشه در سرمان مارا از

هم دور کرد ولی چه تلخ بود و چه سخت گذشت.. ای کاش اینگونه نمیشد.. ای کاش...

#امیررضاحیدری

اردیبهشت 1397

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۲۴
امیررضا حیدری

می گن تو مثل جنگلی ها هستی. انگار سال ها است تو جنگل زندگی کردی

گفتم آره وقتی همه ی مردم رفتارو کردارشون مانند حیوانات شده وقتی مملکت ها 

خرتوخری شده وقتی هیچ کس هیچکسی رو نمیبینه یا نمیشناسه وقتی همه چیز درهمو قاطی شده و

درکل وقتی انگار قانون جنگل حکم فرماست.. آره من جنگلیم. جنگلیم چون تو جنگل بزرگ شدم اما فرق

است بین من و کسای دیگه .. من به ظاهر جنگلی  ولی بقیه در باطن. ظاهر و باطن من یکیه اما بقیه چی؟

طرز فکرها چطور؟! در عمق اندیشه ها چطور؟!

کسانی که در ابتدا از اینجور حرف ها و سوال ها می پرسند هیچوقت هیچ چیزی را نخواهند فهمید چون درک و فهمی از چیزی ندارند و ظاهر بینند...

 

#امیررضاحیدری

بهمن 1398

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۰۲
امیررضا حیدری

بسوزانید مرا و در دریا بریزید خاکسترم را 

که جز دریا نیست بگیرد در آغوش بال و پرم را

چه آمد بر سرم که این شد پایان من 

غم هایی که هرروز سوخته اند جگرم را

خدایا بیا و بازهم امانم بده 

اینک روحم را در دریای طوفانی نجاتم بده

دگر توانی نیست برای سوختن و ساختن

خودت دستم را بگیر و توانم بده

#امیررضاحیدری

اسفند 1394

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۵۷
امیررضا حیدری

مردی آمد و مردی رفت...

در این بین چه ها به او گذشت خود میدانست و خدای او...

آری رفت؛ در غمو تنهایی رفت

ولی حداقل دگر سختی ها و بدبختی های این دنیا برایش تمام شد

درست لحظه ای که فکر میکرد همه چیز تمام شده و با خیال راحت زندگی می کند

هه..دگر کلن تمام شد..رفت.. رفت و بلاهایش را هم با خود برد...

#امیررضاحیدری

دی 1394

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۴۵
امیررضا حیدری

دلبرا بی تو چه عاجز و درمانده ماندم شب و روز 

 

شبگرد کوچه و خیابان بی سرو بی سامانه ماندم  شب و روز

 

همدم درد و تنهاییم مانده فقط یک سیگار

 

مست هر می  بی میخانه ماندم شب و روز

 

#امیررضاحیدری
 

خرداد 1393

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۳۷
امیررضا حیدری